باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
اپیزود اول
مثل دلش که قحطی ایمان گرفته بود…
دنیای مرد، سایه ی شیطان، گرفته بود.
اشک زلال نیمه شبش را، زمانه برد
دیگر دعاش، بوی غم نان گرفته بود
در او، نه این که راه نجاتی نبود…بود
ابلیس قصه شیطنتش، جان گرفته بود
دردل، هنوز آینه ای پرغبار داشت
آیینه ای که سر به گریبان گرفته بود.
– اپیزود دوم
– تهران …
– غروب جمعه ….- خیابان انتظار.
آنشب دوباره نم نم باران گرفته بود
خط می کشید روی تمام گذشته اش
انگار قصه اش، سر و سامان گرفته بود
جا ماند توی تاکسی و ازخود پیاده شد
دراشک هاش، حادثه جریان گرفته بود
میرفت، تا بدون خودش، معتکف شود
مردی که تازه معنی انسان گرفته بود
محمدجواد الهی پور- قم